طنزخواستگارام
باسلام میخواستم براتون ماجرای چنتاازخواستگارام بگم که بخونیدوبخندید😁🤣
حالامیگن تواوضاع بی شوهری شوهرنیس یکیو بچسب شماقضاوت کنید کدوموبچسبم🤣
خواستگار اولی اخی طفلی خیلی خجالتی بودا یعنی خیلیییی 😳گفتم این خوبه حداقل آرومه این خودخودشه 👍ولی طی آشنایی که میخواست صحبت کنه میشدلبو سرخ سرخ دیدم الانه منفجرشه🤬 یهو سروکله خواهرشوهر پیداشد👩🦱 این ماشالله زبون به دهن نمی گرفت یه دقیقه
قلی اینجوری میخواد قلی اونجوری میخواد این بدبختم مثل اسکلتا☠️💀 بادهان بازچشم دوخته بود به نازنین خواهرش👩🦱 منم گفتم یه چی بپرونم حداقل مغزم کمی آرامش!پیداکنه گفتم فقط🤰 ۱بچه بیشتردوست ندارم اونم نه گذاشت ونه برداشت گفت مارسممونه حداقل ۳تاباشه🤰🤰🤰🤰 گفتم مگه تومیخوای زایمان کنی 😁اصلامن بچه خوشم نمیاد بلاخره جناب قلی میرزا خجالت کنارگذاشت ومن بادهان مانند غار 🤪به چشمانش🥸 چشم دوختم زن باید بچه بیاره وگرنه من اصلا به خاطر نسلم میخوام ازدواج کنم پس چی زن باس مردهرچی بگه ،بگه چشم ….منم دیدم نه میخوان غلام زرخریدکنن دهان مبارکم😵💫 رابستم چشمم رابه تارهای فرش دوختم🤒 وبه مورچه ای که درحال قدم روبود🐜🐜 تودلم گفتم کاش منم ببری ازدست ایناخلاص کنی